وقتی دل سودایی می رفت به بستانها - بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل- تا یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها، وی مهر تو بر لبها - وی شور تو در سرها، وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم - بعد از تو روا باشد، نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن - کوته نظری باشد، رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد - باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبش رنجی، ما را برسد شاید - چون عشق حرم باشد، سهلست بیابانها
هر تیر که در کیشست، گر بر دل ریش آید - ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کو نظری دارد، با یار کمان ابرو - باید که سپر باشد، پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش - می گویم و بعد از من گویند به دورانها
**********
ای یار جفا کرده ی پیوند بریده!
این بود وفا داری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ی یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه ی مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گلندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا به کمان مهره ی ابروی خمیده
میل ات به چه ماند؟ به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در می نهم از نقطه ی شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده ی سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده…
:: برچسبها:
شعرهای زیبایی از سعدی ,